حکایت ریش زاهد و حضرت موسی از عطار نیشابوری/ عابدی که از حضرت موسی خواست تا از خدا سوالی بپرسد

حکایت ریش زاهد و حضرت موسی از عطار نیشابوری/ عابدی که از حضرت موسی خواست تا از خدا سوالی بپرسد

روزی بود، روزگاری بود. در زمان حضرت موسی یک مرد عابد زاهد بود که از مردم کناره گرفته بود و شب و روز عبادت می‌کرد؛ اما خودش هم می‌فهمید که در این عبادت کردن و نمازخواندن و دعا خواندن ذوقی و حالی که باید داشته باشد ندارد.....

گاهی به فکر فرومی‌رفت و درحالی‌که ریش بلند پرپشت خود را شانه می‌کرد، با خود می‌گفت: نمی‌دانم کار من چه عیبی دارد. من که از مال دنیا چیزی ندارم، من که تمام دلم پیش خداست، پس چرا خودم هم باورم نمی‌شود که این دعا و عبادت را خدا می‌پسندد…

این بود تا یک روز حضرت موسی را دید و گفت: ای موسی، احوال من این است، نمی‌دانم چرا از این‌همه دعا لذت نمی‌برم و چرا دلم شور می‌زند و خوبیِ خودم باورم نمی‌شود. خواهش می‌کنم تو که در کوه طور با خدا مناجات می‌کنی این مسئله را بپرسی که چرا من ذوق و حال ندارم، چرا هیچ‌وقت اشکم جاری نمی‌شود، چرا دلم از محبت خدا لبریز نمی‌شود، چرا قلبم از صفا و شوق نمی‌لرزد، من که مانند همۀ دوستان خدا شب و روز عبادت می‌کنم این بی‌حالی مال چیست؟

شناسه خبر: 95928423