دلم به حال دزدی که قرار بود دستهایش را قطع کنم میسوخت!/ قرص کذایی را بیاختیار بلعیدم بعد دیدم دیگر از آدمکشی نمیترسم!

وقتی من و میرغضبِ مامور و نیز پدرم به میدان اعدام رفتیم، قلبم میلرزید زیرا برای اولین بار بود که میخواستم به شغل وحشتناک و رعبانگیز خود شروع کنم.
در تاریخ معاصر ایران، نام برخی مشاغل و افراد با هالهای از هراس و ابهام همراه بوده است؛ یکی از این چهرهها، علی میرغضب، آخرین بازمانده میراث شغلی جلادی در تهران است؛ مردی که وقتی خبرنگار «اطلاعات هفتگی» در تابستان ۱۳۳۶ با او مواجه شد، نزدیک به یک قرن از عمرش میگذشت و در کوچهپسکوچههای مولوی دستفروشی میکرد...
در گذار از سلطنت مظفرالدینشاه به پایان عصر قاجار، علی میرغضب علاوه بر نقش خود به عنوان یک مأمور حکومتی، شاهد بسیاری از رخدادها و ماجراهای حیرتانگیز و گاه بیرحمانهای بوده که کمتر کسی جسارت روایت بیپرده آن را دارد.